“شهامت خود بودن “

نقاط تاریک یا نقاط خبط و اشتباه در شخصیت ما :

هریک از ما توانایی های روانشناختی و ارتباطی ای دارد که حول دو نوع شاکله اصلی شکل می گیرد :

*شاکله های مثبت که عملکردشان همانند موتور یا محرک هایی است که می توانند در روشن کردن زندگی سهیم باشد.

*شاکله های منفی یا حاشیه ای که برعکس عمل می کنند و همانند ترمز،محدودیت یا الزاماتی هستند که ممکن است

باعث بروز مشکلات شوند و زندگی را تیره و تار کنند.

مجموعه شاکله های مثبت و منفی به نحوی فعال در شکل گیری شخصیت عمیق ما و روابط مان با جهان و دیگران مشارکت دارند.

شاکله ها :

می توان فرض کرد که شاکله های منفی که باعث ایجاد تاریکی و بعدی تنش زا در قابلیت های ارتباطی ما می شود و

در هریک از ما پیرامون چندین خصلت یا خلق و خوی شاخص شکل می گیرد. اگر به این شاکله های  منفی دامن بزنیم،

مدام به کارشان بگیریم و یاتحریک شان کنیم،اگر رفتار یا شاکله ی شاخص فرددیگری شاکله های منفی ما را تحریک یا

سر ریز کند این شاکله ها در حداکثر فعالیت خود قرار می گیرد.

در عوض،اگر کمتر به کارگرفته شوند و تلاش کنیم تا از شدت شان بکاهیم،اگر در برابر شخصی قرار بگیریم که مکمل ما باشد

واین شاکله های منفی را سرکوب کند در این صورت کارکرد این قبیل شاکله ها به حداقل می رسد.

معنای این حرف این است که شخصی که در کنار ما قرار دارد می تواند در طول ملاقات ها و روابط مهم زندگی ما

یا به صورت محرک یا به صورت سرکوب گر عمل کند.

کارکرد شاکله ها :

اگر یکی از شاکله ها به صورت افراطی تحریک یا به کار گرفته شود ممکن است باعث بروز رفتارهای افراطی یا

بیمارگونه شود و این خطر وجود دارد که این رفتارها به شکل گرایش های مزمن یا خوی و خصلت دائمی خود را بروز دهد.

بنابراین،هرکسی باید این مسئولیت را بپذیرد و ببیند شاکله غالب شخصیتش چگونه است،ببیند شاکله ی منتخب یا محبوبش

کدام یک از شاکله ها است و هنگامی که به چنین روشن بینی دست یافت، متوجه این نکته باشد که نگذارد طرف مقابلش

در حین برقراری ارتباط و یا اشنایی و یا دوست شدن با واکنش هایش او را در انقیاد درآورد.

شهامت خود بودن :

زمانی فرا می رسد که دیگر روز نیست،

اما هنوز شب هم نشده {…}

تنها در این ساعت است که می توان شروع کرد

به دیدن چیزها و یا زندگی خود

اینجاست که ما نیاز به کمی تاریکی داریم تا خوب ببینیم،

چون خودمان هم ممزوجی هستیم از تاریکی و روشنایی .

کریستیان بوین

خشونت های دریافتی :

خشونت های دریافتی چهار نوع هستند : جسمی ، کلامی، غیرکلامی و روحی

دامنه این خشونت ها بسیار گسترده و متنوع است. از احساس دردناک این که کسی ما را درک نمی کند و به رسمیت نمی شناسد

تا حس بی عدالتی،تحقیر،احساس حقارت و دردهای جسمانی که تردید،ناتوانی و ترس از خشونت های تازه آن را تشدید می کند.

اگر خشونتی خیلی زود در زندگی کسی مشاهده شود و یا در لحظه ای از زندگی اش به وجود بیاید که شخص آسیب پذیرتر است،

وقتی این خشونت از طرف کسی اعمال شود که رابطه خاصی با فرد دارد، به شکلی عمیق تر و پایا تر در جان نفوذ می کند.

این چنین است که این خشونت بربخشی از رابطه فرد با جهان تاثیر می گذارد و ممکن است باعث به وجودآمدن رفتارهای تهاجمی

یا انزواجویانه نسبت به خود یا دیگران شود.

بسیاری از خشونت هایی که این چنین بر کسی اعمال می شوند در وجود شخص ریشه می دوانند و یا جا خوش می کنند و

به شکل های گوناگون و ویژه به شکل خشونت نسبت به خود جلوه گر می شوند.

اگر شخص نتواند خشونتی را که دریافت کرده است پس و یا آن را به شخص دیگری انتقال دهد بازتابش متوجه خود او خواهد بود.

فرایند دریافت و یا پس دادن خشونت بسیار ساده و آشکار است.

زخم ها :

اگر خشونتی به صورت اتفاق یا مکرر رخ دهد چه جسمی باشد یا کلامی و یا روحی،زخم های قدیمی را بیدار می کند و یا

موجب تحریک بخش های آسیب پذیر ذهن می شود.نخستین زخم هایی که خیلی زود در زندگی کودک ایجاد می شود،

همان زخم های بدوی،ممکن است فرد را عمیقا متزلزل کند و باعث شود تا در آینده در برقراری رابطه با دیگرا آسیب پذیرشود.

فرد کنشی را که در بیرون از وجود خودببیند به کمک جسم و روحش بسته به تاثیر و بازتابی که در مناطق زخم خورده زندگی خود

دارد، رمزگشایی و تفسیر می کند.

بدین ترتیب، واقعه ای بی اهمیت،سخنی معمولی،رفتاری ساده که در شرایط عادی امکان دارد اصلا به چشم نیاید می تواند

زخم های قدیمی را بیدار و تحریک کند و طوفان های درونی شدیدی را سبب شود.

دردی که از این طوفان ایجاد می شود هیچ تناسبی با واقعه ای که باعث آن بوده است ندارد.

اولین دغدغه ما،اولین دلمشغولی که داریم این است که بخواهیم خیلی سریع و به هر ترتیب ممکن این رنج را از وجود خود بزداییم

وفراموش می کنیم که این رنج یک زبان است.

همه چیز طوری اتفاق می افتد که انگار رنج(درد،نشانه های درد،ناراحتی) که زبان برتر زخم است باید خفه شود تا رنج دیگر

سخن نگوید.

شهامت خود بودن :

این فرایند،امروزه باعث می شود که ما در زمینه سلامت روح با نقیضه ای مواجهه شویم.

معالجه ای ثمربخش وسریع که از نظر علمی ممکن به نظر می رسد و بیمار می خواهد

خیلی سریع بدان دست یابد همیشه برای بیمار سودمند نیست،

به ویژه اگر هدف ایجاد تعادل در کل وجود او باشد.تاثیر مثبت برخی از دارو ها و یا برخی

از اعمال جراح که رنج را کاهش می دهند

و خیلی زودتر از آنچه باید نشانه های زخم را از میان می برند شبیه این است که روی زخم

را بپوشانیم،به نوعی سانسورش کنیم، آن هم پیش از اینکه فهمیده باشیم این زخم چه

می گفته و چه حرفی برای ابراز داشته است.

اگر این گونه با زخم رفتار کنیم بعد از مدتی دهان باز می کند و فعال می شود و

رنج های جدیدی ایجاد می کند که شدت شان گاهی از نخستین رنج ها کمتر و گاه نیز

بیشتر است.

رنج ایجاد شده :

همان طور که دیدیم،رنج در اغلب موارد نشانه ی یک زخم است، این رنج ممکن است روحی،روانی ویا جسمانی باشد.

نشانه های تکراری آن (که گاه در جسم جلوه گر می شود) به مثابه زبان محبوب برخی از زخم های کهنه ای است که از

این راه با ما سخن می گویند و به ما می فهمانند که باید وضعیتی را که به صورت معلق باقی مانده است روشن کنیم.

رنج هایی که می کشیم می توانند در حکم نشانه باشند : نشانه ای که ما را دعوت می کنند تا خشونتی را که دریافت کرده ایم

به نوعی از وجود خود دور کنیم ، چون این خشونت ها قوای ما را آن چنان تحلیل می برد که دیگر نمی توانیم از این قوا برای

برقراری ارتباط با دیگران و یا خلاقیت و شکوفایی زندگی شخصی استفاده کنیم.

چون می خواهیم تمام توان مان را صرف این کنیم که در برابر ظهور دوباره چیزهای غیرقابل تحمل و غیرقابل قبول از خود دفاع کنیم.

صورت رنج ها :


این رنج ها ممکن است با جلوه های جسمانی یا رفتارهای نامتناسب بروز کند.گاهی هم اینگونه با ما سخن می گوید که باید

موقعیت مان را نسبت به شخصی که ما را آزرده است تغییر دهیم و تکلیف مان را با او روشن کنیم .

این زخم ها به ما می گویند که اگر رخدادی ما را متزلزل کرده و نیروی مان را تحلیل برده است باید در نحوه برخوردمان با آن

تغییراتی را اعمال کنیم.

مردی که در تمامی اقدامات حرفه ای اش شکست می خورد و نمی تواند جایگاه محکمی در اجتماع بیابد بعدها می تواند بفهمد

که تا چه اندازه تحت تاثیر پدر که شهردار و مردی با نفوذ بوده قرار داشته است این پدر وقتی او بچه بود مدام در گوشش می خواند

که هرکاری بکنی بدون کمک من به جایی نمی رسی.

چگونه از وفاداری های دست و پاگیر بگریزیم ؟

اگر بخواهیم از دست این وفاداری ها راحت شویم، اگر نخواهیم وظایف و یا ماموریت های غیر ممکن را بپذیریم تا پاسخگوی

دین های غیر عقلانی شویم،اگر بخواهیم مدام دراین فکر نباشیم که باید برحسب فلان یا بهمان کار را انجام دهیم باید زحمت زیادی

بکشیم.ابتدا باید آگاهی کسب کنیم و سپس از زیر یوغ این وفاداری ها رها شویم و به آن ها پشت کنیم.

به این منظور،باید به خودسازی بپردازیم و در پی آن نباشیم تا از خودمان برای خودمان تصویری نیکو ایجاد کنیم.باید خطر کنیم و

خود را بسازیم و در پی این نباشیم که بقیه به ما آفرین بگویند و برای کارهای مان صحه بگذارند.چون این گونه صحه گذاشتن ها

باعث سلب آزادی می شود و ما را اسیر می کند.

ممکن است بقیه از این که می بینند ما به دستورات شان عمل نکرده ایم و وظایف تحمیلی را اجرا نمی کنیم دلخور شوند،ولی باید این

خطر را پذیرفت.

(( مادرم خیلی دلش بچه می خواست و دوست داشت پسردار شود، اما من دختر بودم. قرار بود نام مردی را بگیرم که مادرم در گذشته

عاشقش بوده و دلسردش کرده بود. او خیلی پیش از آن که با پدرم ازدواج کند با این مرد که فیلیپ نام داشت آشنا شده بود.

بعد از – به قول مادرم – چانه زدن های تلخ،قرار شد اسمم ماری- فیلیپ شود: اما بالاخره وقتی قرار شده برایم شناسنامه بگیرند،

اسمم دومینیک شد.))

دیدگاه من این است که وفاداری به دیگری دقیقا همطراز وفاداری به خودم است.

انتخاب :

اگر بپذیریم که یکی از ارکان اصلی آزادی انسان این است که هرکسی بتواند قابلیت انتخاب را در خود بپرورد،می توانیم بفهمیم

که گاهی انتخاب کردن به معنی صرف نظر کردن هم هست.تمام زندگی من از این گونه برگزیدن ها پر بوده است.

وقتی از خودم می پرسم در زندگی چه نوع تعهداتی داشته ام،میبینم که آن خط سرخی که در سرگردانی ها و ملاقات های اصلی

زندگی ام را به هم وصل می کند همان وفاداری است. هرچقدر هم این نکته به نظرشان عجیب جلوه کند،

وفاداری یکی از ارزش های بنیادین زندگی من است.

مسئولیت :

من بین مسئولیت و مسئولیت پذیری تفاوت قائلم.من وقتی مسئولیت یک وضعیت یا یک رخداد را می پذیرم که ضامن تحققش باشم

و قبول کنم که این وضعیت یا رخداد سبب به وجود آمدن کنش هایی شده است که به شیوه های تحقق و پیامدهای آن مربوط است.

برخی اوقات، اطرافیان ما اشتباه می کنند و تصور می کنند که مسئولیت نوعی حس گناه است،درحالی که مسئولیت،چیزدیگری است.

مسئولیت یعنی بدانیم و آگاه باشیم که فلان کار ممکن است به نحوی چیزی یا موقعیتی را تغییر دهد. در حالی که وقتی ما ، احساس

گناه می کنیم آنچه بیش از همه اهمیت دارد،مفهوم اشتباهی است که بعدی محکوم کننده در آن نهفته است :

اشتباهات رایج :

(( تو مسئول رنج من هستی ، هرچه بر سرم می آید تقصیر توست. اگر تو نرفته بودی من در چنین وضعیتی نبودم!))

((هرچه حس می کنم تقصیر توست. اگر فلان کار یا بهمان کار را بکنم مسئولیتش برعهده ی توست.))

اگر شخصی فی البداهه مسئولیتی را نپذیرد ممکن است این مسئولیت را به او یادآوری و یا به او تحمیل کنند.

در این صورت وارد فرایند مسئولیت پذیری می شویم که شخصی در آن حس می کند و یا این نیاز را در خود می بیند که

طرف مقابل را نسبت به مسئولیتی که دارد آگاه کند :

” تو با این سن و سال باید حواست باشد،اگر می خواهی شغلت را عوض کنی باید حسابی فکرهایت را بکنی! “

(( یک مادر باید تا آخر عمر، مسئولیت تربیت بچه هایش را قبول کند.))

وقتی من قبول کنم  در آنچه که به سرم می آید و در آنچه تجربه می کنم دخیل هستم، وقتی حاضرم با کارهایم و نتایجش

روبه رو شوم از دایره مسئولیت پذیری و محکومیت خارج شده و به دنیای مسئولیت محض وارد شده ام.

تعریف مسئولیت پذیری :

 مسئولیت پذیری یعنی خود فرد بداند جزئی از سازوکار ارزشی است و هر رفتار،هر سخن و هر کنشی بازتابی در پی دارد.

من مسئول تولد خودم نیستم،چون به دنیا آمدن من به اشتیاق و علاقه پدر و مادرم به هم مربوط است.

اما من بخشی از مسئولیت به وجود آمدن و تولد خودم را قبول می کنم.

من مسئول مرگ خودم هستم که قرار است در آینده اتفاق بیفتد. بدین معنا که در رفتاری که در زندگی پیشه میکنم دخیل هستم.

“شهامت خود بودن ”

یکی از بزرگترین مشکل ما این است که بتوانیم احساسات واقعی خود را بازشناسیم و به آنچه در درونمان می گذرد،گوش دهیم

و ببینیم احساسات مان چگونه متحول می شوند و در جهش می یابند. مثلا بتوانیم بفهمیم عشقی که به کسی داشته ایم،

دستخوش تغییر شده و به دوستی عاشقانه وعاطفه ای ملایم تبدیل شده است و ما برای طرف مورد نظر ، دیگر عشقی سودایی

نداریم ، بلکه تنها به او علاقه مندیم. تمام مشکل در پذیرش تحول و جهش احساسات و گاه ناپدید شدن و از میان رفتن آن هاست.

تغییر :

وقتی در فردی احساسی تغییر می کند طرف مقابل در وهله نخست حاضر به

پذیرش این تغییر نیست و آن چنان می ترسد که مبادا تنها بماند،مبادا جدایی

پیش بیاید که اولین مستمسک اش این خواهد بود که به طرف مقابل یاداوری

کند که تو به من تعهد داشتی، به من وفادار بودی، تا از این طریق انچه را

که نمی فهمد انکار کند و آنچه را برایش غیر قابل تحمل است،از خود دور نماید.

در هر ماجرای عاشقانه ای وقتی بفهمیم وفاداری به خود از وفاداری به دیگران

مهم تر است.تجربه ای سخت و مهم را پشت سر گذاشته ایم.

وقتی میبینیم احساس مان برای طرف مقابل دیگر رنگ و بویی عاشقانه ندارد

خیلی سخت است که این احساس را با او درمیان بگذاریم. بااین همه اگر این

کار را بکنیم هدیه ی بزرگی به او دادیم.

یعنی هرچند به نظر عجیب باشد، توانسته ایم بر ترس زخم زدن غالب شویم

تا از احساسات واقعی خودمان صحبت کنیم.

اگر چنین حرفی به طرف بزنیم جلوی سوتفاهم ها ، ادا دراوردن ها و روابط

پوشالی را گرفته ایم.

فقدان های پیاپی در زندگی :

فقدان های پیاپی زندگی ما می توانند جوانه های رشد ما باشند.

برای اینکه قبول کنیم که باید بزرگ شویم به چه تعداد فقدان در جسم مان نیاز داریم؟اگر بخواهیم جرئت کنیم و بگوییم با بقیه

فرق داریم تا چه میزان می توان تحمل کردکه بقیه ما را طرد کنند و از خود برانند؟

در نهایت،اگر بخواهیم به بهترین وجه به (من) خود دست یابیم،از چند نفر باید جدا شویم ، چند نفر را باید از دست بدهیم و

یا رها کنیم ؟

اگر بخواهیم در (اکنون) زندگی کنیم، تماما خود باشیم و رویایی رومان با طرف مقابل توام با خلاقیت ها و نواوری ها باشد

تا چه اندازه باید از خلا تنهایی ها و حسرت ها و ناامیدی ها گذر کنیم؟ اگر بخواهیم استقلال و آزادی بیشتری در شخصیت خود

داشته باشیم چندبار باید از چیزهایی چشم پوشی کنیم و به چه چیزهایی باید پشت پا بزنیم؟

برای مطالعه بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید :

کلینیک روانشناختی راز خوشبختی :

https://razekhoshbakhti.com/%d9%81%d8%b1%d8%b2%d9%86%d8%af-%d9%be%d8%b1%d9%88%d8%b1%db%8c/

آپارات :

https://www.aparat.com/v/z7YG

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *